دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..

دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..


«من خسته ام!


دوباره سیب بچین حوا ... !


بگذار از این جا هم بیرونمان کنند ... »


http://s-lonelygirl-18.blogsky.com/

نظرات 1 + ارسال نظر
neda سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.hall.javanblog.com

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد چی گفت؟
گفت:جایی که داری میری،مردمی داره که میشکننت،نکنه غصه بخوری!تو تنها نیستی من همه جا با توام. تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری،قلب میذارم که جا بدی،اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ میدم که بدونی دوباره پیش خودم بر میگردی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد