و یا دچار امواج نا امیدی
غرق در شنزار های
گذشته خویش
هنگام که مرگ را نظاره می کنی
و ز ندگی یی که دسته دسته از کنارت
می گذرد
...آنجا همیشه کسی است.
که از سمتی دیگر طناب به سویت می
افکند و قایقی فرسوده
اما او در لحظه واپسین
دستهایش را برایت دراز می
کند
از چنگ گرداب نجاتت می دهد
تو را در آغوش می گیرد
و چشمهایت را می
بوسد
سپس بار دیگر
تو را به ته گرداب می افکند
و با چشمهایی اشک آلود
پنهان می شود