دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..

دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..

آنجا همیشه کسی است...

دستگیر گرداب که باشی
و یا دچار امواج نا امیدی
غرق در شنزار های گذشته خویش
هنگام که مرگ را نظاره می کنی
و ز ندگی یی که دسته دسته از کنارت می گذرد
...آنجا همیشه کسی است.
که از سمتی دیگر طناب به سویت می افکند و قایقی فرسوده

اما او در لحظه واپسین
دستهایش را برایت دراز می کند
از چنگ گرداب نجاتت می دهد
تو را در آغوش می گیرد
و چشمهایت را می بوسد
سپس بار دیگر
تو را به ته گرداب می افکند
و با چشمهایی اشک آلود پنهان می شود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد