پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..
درباره من
در تو تمام میشوم..
.
.
.
گذشته ها را کنار زده ام...
حک شده ای در خاطرم اما..
دیگر نبودنت آزارم نمیدهد..
تمام شدی فراموش نشدنی من..
there's just too much that time can NOT erase...
ادامه...
من ، روز خویش را با آفتاب روی تو ،
کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم ، من با تو می نویسم و می خوانم ، من با تو راه
می روم و حرف می زنم ، وز شوق این محال که دستم به دست توست ، من جای راه رفتن
پرواز می کنم