دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..

دره ی خاموش..

پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..

بی رحم


دلم با هر تپش با هر

شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق
همون اندازه بی رحمه




نظرات 2 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.rooye-khat-8.blogsky.com

ooooooooooooooooo چه قشنگ بود باید با طلا نوشت


میشه ایمیل بدی یکم بچتی فکرکنم هم دردیم

پژمان چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام به دوست

گفتم به دل سلامی از جان به دوست دادن

گفتا خوشـــــا جوابی از لعل او شـــــنیدن

گفتم گذر زکویش ما را ســـــــعادت آرد

گفتا کرم زایــــشان خواهد به ما رســـــیدن

گفتم ستم فراوان از هر طرف بیــــــامد

گفتا که درد وغمها بایـد بـــسی کشــــــیدن

گفتم زهجرجانان از درد وغــم خمیدم

گفتا عجب صــــــفایی باید که آرمـــــیدن

گفتم شود زمانی چشمم کنم ســــرایش

گفتا نما دعـــــایی خواهد به او رســــیدن

گفتم که عـــشق یارم لبریز کرده جــانم

گفتا زنور ایشـــــــان ما را چو آفریـــــدن

گفتم فــــدای نازت نازم به تو عـــزیزم

گفتا برتر زجــــانست نازی زاو خـــــریدن

گفتم به انتظارم من جــان نثــــار یارم

گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردویــــــدن

گفتم که در نهایت شاید کند نگاهـــــی

گفتا خوشست آن دم از این قفس پریــــدن

گفتم که روی ماهش یک لحظه گرببینم

گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پرکــشیدن

گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم

گفتا نشین به راهش رخســار او بدیـــــدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد