هیچگاه نگذار درکوهپایه های عشق کسی دستت رابگیرد
که احساس میکنی
درارتفاعات آنرا رها خواهد کرد
هرگز فراموش نخواهم کرد
که برای داشتن تو
دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت. .
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی
باورهایم را
جایی در کودکی ام جا گذاشته ام
سخت محتاجشان هستم
این روزها به تنها چیزی که باور دارم
شک است!
وقتی تو نیستی
با کاسه ای عکس ماه را
ازحوض بی ماهی حیاطمان
قرض می گیرم
و تا تو برگردی
هر شب کاسه ای ماه بدهکارم
"یاور امیدی"
حکایت من و تو
حکایت تشنه ای است که
ظرف آبی گوارا را به او نشان می دهند و
بعد می گویند :" فراموشش کن ! "
هنوز هم تشنه ام !