پلک ها را بتکان...کفش به پا کن و بیا تا جایی که پر ما به انگشت تو هشدار دهد..
درباره من
در تو تمام میشوم..
.
.
.
گذشته ها را کنار زده ام...
حک شده ای در خاطرم اما..
دیگر نبودنت آزارم نمیدهد..
تمام شدی فراموش نشدنی من..
there's just too much that time can NOT erase...
ادامه...
چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم آمدنت را سکوت کردم داشتنت را سکوت
کردم. رفتنت را سکوت کردم. انتظار بازگشتت را هم..... ...حالا نوبت
توست... باید در سکوت به تماشا بنشینی سوختنم را..
نارون
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ